هرچه می‌خواهم مطلب اصلی وبلاگ را از حوزه سیاست داخلی خارج و از مطالب دیگری استفاده کنم، شرایط زمانی و جو سیاسی جامعه و مهمتر از همه، بازخوردهای مطالب و دیدگاه‌های سیاسی در مطالب و روزنوشت‌های گذشته، که در کامنت‌ها و ایمیل‌های خصوصی نمایان است باعث شد تا بازهم حوزه سیاست داخلی و موضوع سیاسی روز، یعنی انتخابات و حوادث بعداز آن را انتخاب کنم.

اما مطلب پیش‌رو، از نوشته‌های من نیست، بلکه متن یکی از کامنت‌هایی است که در مطلب پیشین سایت با عنوان "آقای موسوی، یادتان نرود! چون ما یادمان نمی‌رود" توسط یکی از بازدیدکنندگان محترم، در پاسخ به فحاشی‌ها و بعضاً استدلال‌های بدون مدرک و سند مدعیان داده شده بود.

پیشنهاد می‌کنم مطلب مورد نظر و پیام‌های آن را بخوانید تا هرچه بیشتر در فضای موضوع قرار بگیرید. برخی نام‌های هم که در متن پیام آمده، مربوط به نویسندگان برخی کامنت‌ها می‌باشد.

لازم می‌دانم که در اینجا از نویسنده محترم آن پیام، سرکار خانم "فاطمه الف" تشکر و قدردانی نمایم.
امیدوارم همه ما با نگاهی منطقی و بر پایه‌ی استدلال‌های عقلی به طرفداری یا نقد شخص، گروه و یا جریان خاصی بپردازیم.

 

 

 در زیر، متن پیام را بدون هیچ گونه تغییر ودخل و تصرف و فقط با تغییراتی در نحوه چیدمان می‌آورم.



 

فاطمه الف    چهارشنبه، 18 شهریور 88 :: 11:45 بعدازظهر

به آقای سید نصرالله عرض کنم که این رای اکثریت مردم بود که نتیجه‌ی انتخابات رو تعیین کرد، نه رهبر.
رهبر هم یک رای داشتند مثل همه‌ی ما. بنابراین شکست خودتون در انتخابات رو پای عدالت رهبر نذارین.
در ضمن شما می‌تونید تا ابد دنبال پس گرفتن رایتون بدوید، اما به شرطی که بعنوان یک جناح اقلیت، بتونید از اکثریت، رایتون رو پس بگیرید.

یک آدم متمدن اجتماعی، به رای اکثریت احترام میذاره، نه اینکه جر بزنه و مث بچه‌ها گریه کنه و پا بکوبه و بگه من قبول ندارم و باید همونی بشه که من می‌خوام. ---------

حالا خطاب به آقای مبارز! هی آقای مبارز! آقای مبارز! گوشاتو خوب وا کن! هی خیلی خوشحالم که ثابت کردی که خس و خاشاک، آدمای فحاشی مثل تو هستند که هنوز توان حضور در یک بحث سالم رو ندارن، اما ادعای دموکراسی و آزادی بیان می‌کنن. فحاشی تو منو یاد کنفرانس برلین انداخت. یادت میاد هم پالکی‌هات رو در اون کنفرانس؟ یادته چطوری پرخاش می‌کردن و فحش می‌دادن؟
الآن هم همونا دارن اونور آب واستون کف می‌زنن و گلوشون رو پاره می‌کنن. بوی صندلی قدرت به دماغشون خورده. خس و خاشاک، امثال تو هستند نه اون 40 میلیونی که در انتخابات شرکت کردند.
در ضمن اگه تو فیلم تجاوز رو دیدی، چرا یه نسخه‌اش رو به کروبی نمی‌رسونی که بیچاره شبا ول و و‌ یلون کوچه‌ها و خیابونا، دربدر دنبال مدرک نگرده. می‌ترسم همین روزا یه عده رو اجیر کنه که برن به یه عده‌ی دیگه تجاوز کنن تا شاید بتونه یه مدرک به دادگاه ارایه کنه.

اونی که دولت کودتا رو انداخت توی دهن آدمای ساده‌لوحی مثل تو، الآن دو هفته‌ست که رفته لندن. حالا کی برمی‌گرده، با خداست.
اونایی هم که باعث مرگ هر کسی شدن، خاتمی آب زیر کاه و موسوی هستن که فکر کردن اینجا سر گردنه یا پشت کوههای افغانستانه که می‌تونن با هوچی گری و اوباش بازی، زور بگن.

یادمون نرفته اون خاتمی موذی رو که چطور 8 سال مردم رو با گفتگوی تمدنها، گذاشت سر کار. آخرشم ادب و نزاکت این گروه اصلاح طلب رو، در دانشگاه دیدیم که داد می‌زد: ساکت! وگرنه میدم از همین در بندازنتون بیرون. هه، آخه می‌دونین که: ادب مرد به ز دولت اوست!!! مخصوصا اگه 8 سالت هم تموم شده باشه و دیگه احتیاجی به رای مردم نداشته باشی!!!

آقای مبارز! برو بجای هوچی گری و فحاشی، سبز رو از گردن سگهای بالای شهری باز کن بیار همینجا پایین شهر پیش خودمون و ببند به گردن خودت و شبای قدر بشین و یه کم به رفتار و گفتار خودت و هم مسلکات فکر کن. فکر کن که چرا امثال تو اینقدر فحاش هستید. چرا امثال تو اینقدر زود باور هستید. چرا فکر می‌کنی همه‌ی کسانیکه کشته شدند، طرفدار موسوی بودند؟ اون سرباز جلوی مهد کودک رو کی کشت؟ اون دو تا خانمی که توی مهد کودک کار می‌کردند رو کی کشت؟ تو که کلی فیلم و مدرک دیدی، اون فیلم رو هم دیدی که همین طرفدارای موسوی از دیوار پاسگاه، رفتن توی حیاط پاسگاه و اونجا رو آتیش زدن؟ دیدی که دارن از دیوار پاسگاه میرن تو، تا اسلحه گیر بیارن؟ من این فیلم رو در بی‌بی‌سی دیدم. داشتن می‌رفتن توی پاسگاه، بعد می‌گفتن چرا سربازها دارن بما شلیک می‌کنن؟

شماها اینقدر روتون زیاد شده که دیگه به 13 میلیون راضی نیستین و خودتون رو 70 میلیون می‌دونین. شما مثال همون "صم عمی" هستید که خدا میگه. مرادتون توی تلویزیون داشت از ادب مرد، داد سخن می‌داد که یهو به مجری برنامه پر ید و شروع کرد به پرخاش کردن. آخه می‌دونی که آموزش عملی، تاثیر گذار تر از ادعاست!!! فکر کنم اون موقع، ادبش رفته بود بالای درخت.

سردمدار شما همون خاتمیه که میگه دین مال چهار دیواری خونه‌ست. اما یادش رفته که اگه اینطور باشه، پس باید اول از همه خودش بره کنج خونه‌اش بشینه، چون لباسش رو نمی‌تونه منکر بشه. البته حیف اون لباس که یه عده، واسه رد گم کردن، بسرشون کشیدن. همین روزاست که مث ابطحی، خلع لباس بشه.

یه سوال هم ازت دارم: زمان موسوی و هاشمی و خاتمی هم کسی جرات می‌کرد اینطوری که تو فحاشی کردی، بکنه و به رییس جمهور یا نخست وزیر وقت، بگه حر... ؟
دیدی احمدی نژاد کاری به کارت نداره؟ حالا کی دموکرات تره؟ احمدی نژاد یا موسوی که وقتی نخست وزیر بود، برای مردم بخشنامه داده بود که چه لباسی و چه کفشی بپوشن؟ برو بخشنامه‌اش رو بخون تا سرت رو بکوبی به دیوار از اون همه تحجر. ( خانمها کفش پاشنه بلند نپوشن. آقایون پیراهن یقه‌ی بسته بپوشن ..........).
موسوی یه عتیقه‌ی ز یر خاکی بود که حالا یه بار دیگه خودش را و تمام اصلاحات رو زنده بگور کرد. بسلامتی این زنده بگوری، فاتحه مع الصلوات!


نوشته شده در  پنج شنبه 88/6/26ساعت  5:52 عصر  توسط اسما 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
میر حسین موسوی! و حکایتی که همچنان باقیست.
عشق یعنی انتظار مُنتظر...
وعده ما بعداز ناهار! راهپیمایی سبز! روز قدس.
قبه الصخره مسجد الاقصی نیست!؟
کلام نور